جدول جو
جدول جو

معنی کام برداشتن - جستجوی لغت در جدول جو

کام برداشتن
(رَ مَ نُ / نِ / نَ دَ)
کام برگرفتن. کام گرفتن. کام یافتن. کامروا گشتن. بمراد رسیدن:
برگرفت از لبش بزور و بزر
همه کامی که می توان برداشت.
اوحدی.
، کام برداشتن و برگرفتن، آن است که چون طفل متولد شود قابله بانگشت عسل کام او بردارد و زقّه در حلقش بریزد و بناگوش کردن نیز گویند. (آنندراج) :
برداشته آسمان ز خون کام مرا
کرده ست چنین بزرگ اندام مرا
خون خوردن من چنانکه در طفلی بود
پستان بدهن شیشۀحجام مرا.
محمد سعید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کام برداشتن
چون کودک متولد شود قابله انگشت مالیده بعسل را بکام او زند و زقه در حلقش ریزد بنا گوش کردن: (برداشته آسمان ز خون کام مرا کر دست چنین بزرگ اندام مرا . {} خون خوردن من چنانکه در طفلی بود پستان بدهن شیشه حجام مرا) (محمد سعید اشرف)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
پیچ و خم پیدا کردن، پیچیدن، کج شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گام برداشتن
تصویر گام برداشتن
به راه افتادن، قدم بر داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدم برداشتن
تصویر قدم برداشتن
حرکت کردن، راه افتادن، قدم برگرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم برداشتن
تصویر چشم برداشتن
صرف نظر کردن
ترک نظاره کردن، نگاه نکردن به کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ شُ دَ)
براه افتادن. رفتن، اقدام کردن. عمل کردن:
به کام دل خویش برداشت گام
شد، شاد دل، یافته کام و نام.
فردوسی.
به بهزادبنمای زین و لگام
چو او رام گردد تو بردار گام.
فردوسی.
- گام از چیزی برداشتن، از سر چیزی گذشتن. ازآن طمع بریدن. از آن چشم پوشیدن:
خواهی که رسی به کام بردار دوگام
یک گام ز دنیا و دگر گام از کام
بشنو سخنی نکو ز پیر بسطام
از دانه طمع ببر که رستی از دام.
منسوب به بایزید بسطامی (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(طَی ی / طِی ی / طَ / طِکَ دَ)
نام ستردن:
گران جان را نباشد هیچ نسبت با سبکروحان
نگین را میشود قالب تهی گر نام بردارند.
بیدل (از آنندراج).
- نام از جهان برداشتن و نام از جهان ستردن، کنایه از محو و ناپدید کردن. (بهار عجم) (آنندراج). معدوم کردن:
به شمشیر از جهان برداشت نام خسروان یکسر
نماند از بیم آن شمشیر ملک آرای گیتی بان.
فرخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
براه افتادن قدم برداشتن گام برگرفتن رفتن: به بهزاد بنمای زین ولگام چو او رام گردد تو بردار گام، عمل کردن رفتار کردن: بکام دل خویش برداشت گام شده شاد دل یافته کام و نام
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کردن اسممحو کردن نام: گران جان را نباشد هیچ نسبت با سبک روحان نگین را میشود قالب تهی گرنام بردارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای برداشتن
تصویر پای برداشتن
فرار کردن گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
بلند کردن باری را از دوش و گردن و پشت کسی یا چارپایی، آبستن شدن حامله شدن، تخفیف دادن رنجهای کسی. یا بار برداشتن از دوش کسی. باو کمک کردن ویرا یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
کج شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم برداشتن
تصویر علم برداشتن
درفش برداشتن بردن درفش حمل علم، عزاداری کردن سوگواری بر پا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای برداشتن
تصویر پای برداشتن
((بَ تَ))
فرار کردن، گریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
((بَ تَ))
پیچیدن چوب یا تخته تر پس از خشک شدن
تاب برداشتن چشم: کج شدن چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
Scar
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
Warp
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
laisser une cicatrice
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
оставлять шрам
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
verziehen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
Narben hinterlassen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
деформувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
залишати шрам
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
zniekształcać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
zostawiać bliznę
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
деформировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
留下伤疤
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
deformar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
deixar cicatriz
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
deformare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
lasciare una cicatrice
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
deformar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زخم برداشتن
تصویر زخم برداشتن
dejar cicatriz
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به چینی